درباره
پیاده رو نوشتههای من است.-
نوشته های تازه
دیدگاه های تازه
- شبنم در Just Separated
- فرزانه در Just Separated
- بهار در Just Separated
- نادر در Just Separated
- علی در دو سیکل قاعدگی
پیوندها
یک سرخپوست خوب
در قند قزل آلا
نیمکاسه
تاملاتی زیر دوش حمام
شمال از شمال غربی
میچکا کلی
توکای مقدس
خرس
سرهرمس مارانا
سه روز پیش
آهو نمیشوی به این جست و خیز گوسپند
آقای چاغر
بلوط
لنگ دراز
کنارکارما
منصفانه
بولتس
ملالی نیست جز دوری شما
نیمدایره
برای خاطر کتابها
یک پنجره
اسدلله امرایی
آدم گلابی
بهناز میم
حسین وی
نشانی ها
بایگانی
- آبان ۱۴۰۱ (۱)
- شهریور ۱۴۰۱ (۱)
- مرداد ۱۴۰۱ (۲)
- تیر ۱۴۰۱ (۱)
- فروردین ۱۴۰۱ (۲)
- اسفند ۱۴۰۰ (۱)
- بهمن ۱۴۰۰ (۲)
- دی ۱۴۰۰ (۳)
- آذر ۱۴۰۰ (۴)
- آبان ۱۴۰۰ (۱)
- مهر ۱۴۰۰ (۸)
- شهریور ۱۴۰۰ (۲)
بایگانی نویسنده: آیدا-پیاده
کبریت موجود نیست.
This one is a failure, and had to be, since it was written by a pillar of salt* اَل و هرتا لارنس آدمهای شریفی هستند. هرتا معلم با سابقه جفرسون کانتی که بارها با صدای بلند اعلام کرده آموزش … ادامهی خواندن
منتشرشده در دستهبندی نشده
دیدگاهتان را بنویسید:
Just Separated
یک : روی در سمت شاگرد ماشین کهنهای که جلویی قهوهفروشی زنجیرهای نبش خیابان سودان ایستاده بود یک برچسب بزرگ زده بودند که رویش نوشته “Just Married” برچسب ساییده شده بود و نقاشی زن و مرد کارتونی که بالای نوشته … ادامهی خواندن
منتشرشده در دستهبندی نشده
۴ دیدگاه
Misophonia
همکارم رسیده به ته کیسه چیپس لِیزْ. خرده چیپسهای ته کیسه را بین شست و اشاره برمیدارد و از فاصله یک اینچی پرت میکند توی دهانش. بعد بیعجله انگشتانش را لیس میزند اول اشاره را بین لبهاش میگذارد و تا … ادامهی خواندن
منتشرشده در دستهبندی نشده
۱ دیدگاه
گیراندن سیگار بعد دیزی و پیاز و همآغوشی
یادم افتاد یکبار که براش توضیح دادن چقدر این بچه – من هجده نوزده ساله که در چشمشون بچه بودم- نوشتن دوست داره ازم پرسید خب یعنی میخوای چیکاره بشی؟ مورخ؟ مثل فلانی؟ گفتم نه نویسنده. گفت شاعر؟ گفتم نه … ادامهی خواندن
منتشرشده در دستهبندی نشده
۱ دیدگاه
دو سیکل قاعدگی
وقتی زنی باشی متولد ۱۳۵۷ که تمام دوران کودکی و نوجوانی و ابتدای جوونیت رو در ایران زندگی کردی، مهم نیست که چندسال گذشته باشه از مهاجرتت، مهم نیست که کمکم طول زندگیت در تورنتو، نزدیک میشه به زندگی در … ادامهی خواندن
منتشرشده در دستهبندی نشده
۱۲ دیدگاه
داستان خانواده پشت پنجره از دو منظر روایت دانای آویزان به سقف و راوی روبروی پنجره
روایت اول- راوی محدود به چهارچوب پنجره خانه روبرویی پنجره سرتاسری دارد. از آن پنجرهها که از طبقه دوم میرسند تا طبقه همکف و یا از طبقه همکف تا سقف طبقه دوم بالا میروند. پنجره بلند، پنجره آشپزخانه خانه است. … ادامهی خواندن
منتشرشده در داستان, داستان کوتاه, دستهبندی نشده
۱۱ دیدگاه
رها کن.
از همان شب اول اما متوجه شد که کوچکترین شعف یا حس برانگیختگی نسبت به بدن کارل ندارد. وقتی با دستانش بدن کارل را لمس میکرد در سرش تکرار میکرد این مرد یک شریک زندگی ایدهآل است با بدنی مردانه … ادامهی خواندن
منتشرشده در داستان, داستان کوتاه, دستهبندی نشده
دیدگاهتان را بنویسید:
چای عصر در ملکوت
از همه دیرتر رسید. کلی هم پشت در موند. صدای خنده و جیغ باقی نگذاشته بود صدای در زدن رو بشنوم. آروم هم در زده بود لابد. دستهاش پنبهای بودن و معمولا وقتی بدون کمک جسمی سخت در میزد هیچ … ادامهی خواندن
منتشرشده در دستهبندی نشده
۳ دیدگاه
کارد میوهخوری
روز دادگاه وکیل کارل، مردی که همسرش سوزان را در پیکنیک تفریحی دو نفرهشان کشته و قطعه قطعه کرده بود، رو کرد به نیمکت هیئت مُنصِفِه و با صدای رسا گفت: خانمها، آقایان، اعضای محترم هیئت مُنصِفِه، خصوصیت بارز موکل … ادامهی خواندن
منتشرشده در داستان, داستان کوتاه
۷ دیدگاه
بخاطر ده سانتیمتر
شورای تقدیر از نامآوران شهر، به نشان افتخار و لوح تقدیر بسنده نکرد و تصویب کردند که مجسمهای برنزی از زن ورزشکار و تراسوری* که از بلندترین ساختمان شهر بدون وسایل ایمنی پایین پریده بود بسازند و نصب کنند جلوی … ادامهی خواندن
منتشرشده در داستان, داستان کوتاه
۲ دیدگاه
خوششانس سال ۲۰۲۱
بعد از اینکه آتش نشانها جنازه بو گرفته خانم تورینی را در کیسه سیاه زیپدار از طبقه چهارم ساختمان بیرون بردند، سرایدار در حال تلاش برای بازکردن پنجره راهرو رو به مامور پلیسی که فرم و خودکار رو به سمتش … ادامهی خواندن
منتشرشده در دستهبندی نشده
۳ دیدگاه
رقص دستکشهای ظرفشویی
بیست و چهار سال پیش روز بازی ایران و استرالیا اولین دوست پسرم را برده بودم ناهار یک رستورانی حوالی میدان آرژانتین بخاطر تولدش. یعنی در یک فیلمی دیده بودم زنی موفق برای دوستش تعریف میکرد که ایوان نامی را … ادامهی خواندن
منتشرشده در دستهبندی نشده
۱۸ دیدگاه
عکس بعدی.
اینکه باید در این لحظه چه عملی انجام بدهم رو اینستاگرام تعیین میکنه. کنار پیشخوان ایستاده بودم و قهوه سرد تلخ مینوشیدم که عکس شام دیشب خونه دوستم بود که نرفتم چون دعوت نبودم رو دیدم و فکر کردم چقدر … ادامهی خواندن
منتشرشده در دستهبندی نشده
۴ دیدگاه
آخرین هالووین باب رایدلی جونیور به روایت پدربزرگش
از اولش معلوم بود به حرفهام توجه نمیکنه. دقیقا بعد از اینکه خودمون رو به هم معرفی کردیم حس کردم دیگه حواسش به حرفهام نیست. به صورتم نگاه نمیکرد. طبیعی بود. یک زن زامبی اونهم با پوسیدگی و خوردگی نصف … ادامهی خواندن
منتشرشده در داستان, داستان کوتاه, دستهبندی نشده
۱ دیدگاه
ه.ز
چی از هدا واضح یادم مونده؟ جدا از تاب موهاش و گیرایی چشمهاش و مجسمههاش؟ اینکه همون چیزی رو نشون میداد که بود. که زندگی میکرد. شاید از هنرمند بودنش میاومد. اگر سرخوش بود، اگر عمیق درگیر یک شعری بود، … ادامهی خواندن
منتشرشده در دستهبندی نشده
۱ دیدگاه