درباره
پیاده رو نوشتههای من است.-
نوشته های تازه
دیدگاه های تازه
- شبنم در و ۳۸۵ کیلوبایت جا باز شد.
- لیلا در و ۳۸۵ کیلوبایت جا باز شد.
- سعید در در صد و چهل کاراکتر
- شبنم در در صد و چهل کاراکتر
- خواننده در در صد و چهل کاراکتر
پیوندها
یک سرخپوست خوب
در قند قزل آلا
نیمکاسه
تاملاتی زیر دوش حمام
شمال از شمال غربی
میچکا کلی
توکای مقدس
خرس
سرهرمس مارانا
سه روز پیش
آهو نمیشوی به این جست و خیز گوسپند
آقای چاغر
بلوط
لنگ دراز
کنارکارما
منصفانه
بولتس
ملالی نیست جز دوری شما
نیمدایره
برای خاطر کتابها
یک پنجره
اسدلله امرایی
آدم گلابی
بهناز میم
حسین وی
نشانی ها
بایگانی
- فروردین ۱۴۰۰ (۲)
- اسفند ۱۳۹۹ (۲)
- بهمن ۱۳۹۹ (۲)
- دی ۱۳۹۹ (۲)
- آذر ۱۳۹۹ (۱)
- مهر ۱۳۹۹ (۲)
- شهریور ۱۳۹۹ (۲)
- تیر ۱۳۹۹ (۱)
- خرداد ۱۳۹۹ (۳)
- اردیبهشت ۱۳۹۹ (۱)
- فروردین ۱۳۹۹ (۱)
- اسفند ۱۳۹۸ (۱)
بایگانی دسته: دستهبندی نشده
و ۳۸۵ کیلوبایت جا باز شد.
داشتم صندوق ذخیره گوگل رو تمیز میکردم که جا باز کنم و مجبور نشم پول بابت حجم بیشتر بدم. یک عکس در پیدا کردم از خودم و میم و شین و سین. بیست و هفت اوت دوهزار و هشت. خونه … ادامهی خواندن
منتشرشده در دستهبندی نشده
۲ دیدگاه
در صد و چهل کاراکتر
(این نوشته من در مجله ناداستان شماره نُه، بهمن ۱۳۹۹ چاپ شد) دکتر براون پرسید بعد آن اتفاق و تهدیدها اگر میتوانستم به عقب برگردم دست از سر اینترنت برمیداشتم؟ جواب دادم نه، هیچوقت. دکتر براون جوری نگاه کرد که … ادامهی خواندن
منتشرشده در دستهبندی نشده
۲۲ دیدگاه
مشتق عشق
یک جنس از عشق باید باشد که از شور و دیوانگی و جنونش در گذر زمان کم بشود، تمام پوستههای شهوت و حسادت و خشم و نفرتش بریزد و آخر سر چیزی برایت بماند از جنس محبت عمیق که در … ادامهی خواندن
منتشرشده در دستهبندی نشده
۳ دیدگاه
از دلتنگیهای دزدان جواهرات
کریستوفر سوار ماشین شد و کوبید روی داشبورد و فریاد زد گازش رو بگیر جیدی*. عجله کن. بخاطر خدا عجله کن جیدی. جیدی با سرعت از کوچه فرعی که با موتور روشن کنارش پارک کرده بود پیچید تو خیابون اصلی. … ادامهی خواندن
همه چیز درست بود.
کمی قبل- یعنی راس ساعت سه – پسرم از پلهها پایین رفت و برایم قهوه درست کرد. خیلی خوب قهوه درست میکند. کار خاصی نمیکند. همان قهوه و همان شیر را استفاده میکند که من استفاده میکنم ولی محصولش جور … ادامهی خواندن
منتشرشده در دستهبندی نشده
۷ دیدگاه
آخرین یکشنبه خانه شماره ۵۰
خواستم بنشینم روی مبل جلو پنجره و اینها را بنویسم ولی میسر نشد چون مبل جلو پنجره را فروختهام به رابرت. همان که با پدر مسنش آمدند و مبل را به سختی بردند. برای همین است که نشستهام پشت میز … ادامهی خواندن
منتشرشده در دستهبندی نشده
۵ دیدگاه
برای فروش: کفش نوزاد، هرگز پوشیده نشده *
ونهگات در کتاب سلاخخانه شماره پنج یک روایت دارد از یک مستند درباره جنگ که بیلی پیلگریم دارد آنرا از آخر به اول نگاه میکند. این روایت در چشم من زیباترین فیلم مستندی است که از جنگ روایت شده “بیلی … ادامهی خواندن
منتشرشده در دستهبندی نشده
۷ دیدگاه
هدازر
میترسم دیگر خوش نگذرد. میترسم هیچکس را دوست نداشته باشم. میترسم تکرار شود. همه چیز فقط تکرار شود. میترسم. هدا زرباف ۱۳۶۱-۱۳۹۹ هدا اگر اونی که مرده بود تو نبودی لابد الان این حرفها رو برای خودت مینوشتم و تو … ادامهی خواندن
منتشرشده در دستهبندی نشده
دیدگاهتان را بنویسید:
دَریس عزیز، اگر اینجا رو میخونی به جِیل ایمیل بزن.
شلختهام. نه در همه چیز در کاغذداری و نگهداری مدارک. نه فقط مدارک، در مرتب کردن کمد لباس و کابینتهای آشپزخانه و اتو کردن لباسها و … قبول تمام و کمال شلختهام ولی الان وقت این حرفها نیست. شلختهام چون … ادامهی خواندن
منتشرشده در دستهبندی نشده
۲ دیدگاه
خانههای کهنه دلباز
این مسیری که میدوم واقعا زیباست. یادم نیست از کی شروع کردم به دویدن در این مسیر. یک دشت فراخ است با راهی پیچ در پیچ در میانش و کلی دکل برق. دکل برق حالا خیلی زیبا نیست ولی به … ادامهی خواندن
منتشرشده در دستهبندی نشده
۴ دیدگاه
پیوند ناگسستنی آقای فلانی و خانم چیز
یکی از مشکلات روز اول رابطه اگر کارشناسان زبردست رابطه اجازه بدهند در این مرحله رابطه صدایش کنیم، این است که نمیدانی حدودا حمامش چقدر طول میکشد و چقدر وقت داری که بروی سر کیف پولش تا گواهینامهاش را بررسی … ادامهی خواندن
منتشرشده در دستهبندی نشده
۸ دیدگاه
اگر اضطراب داری در پاکت باد بِوَز.
هیچ چیز شکل قبل نیست. نه آدمها، نه ساختمانها نه خیابانها و نه شهر. البته مگر نه اینکه شهر ترکیبیست از آدمها و ساختمانها و خیابونها. شاید به همین دلیل هرچه بیشتر از هسته شهر بزرگ دورتر بشی این تغییر … ادامهی خواندن
منتشرشده در دستهبندی نشده
۱ دیدگاه
ایست
وسواس ترمز دارم. با اینکه هیچ خاطره یا تجربهای از ترمزی نگرفته هم ندارم مدام نگرانم ترمز نگیرد. مدام نگرانم از اینکه ترمز نگیرد حتی وقتی حرکت نمیکنم. از تمام ورزشهایی که لیز خوردن را تقدیر میکنند متنفرم :اسکی و … ادامهی خواندن
منتشرشده در دستهبندی نشده
۳ دیدگاه
روایت چای و شکلات یا تلاش برای تولید تعابیر عاشقانه در زمان تنگی
یک. آدمهای عادی شکلات محبوبشان را نگه میدارند برای وقت چای. صبر میکنند تا چای دم بکشد بعد آرام آرام چای را با شکلات میخورند. من چه میکنم؟ شکلات را باعجله و بدون لذت و سرپا کنار کابینت میخورم و … ادامهی خواندن
منتشرشده در دستهبندی نشده
۳ دیدگاه
ناحال
قرنطینه باعث شده بفهمم هیچ ارتباطی با زمان حال ندارم. هیچ. مدام دلتنگ چیزی موهوم در گذشتهام یا درحال برنامهریزی برای هدفی در آینده. قبلا معلوم نبود. شاید فکر میکردم تقصیر سرعت زندگیست که مدام دلتنگی گذشتهای را میکنم که … ادامهی خواندن
منتشرشده در دستهبندی نشده
۴ دیدگاه