درباره
پیاده رو نوشتههای من است.-
نوشته های تازه
دیدگاه های تازه
- شبنم در Just Separated
- فرزانه در Just Separated
- بهار در Just Separated
- نادر در Just Separated
- علی در دو سیکل قاعدگی
پیوندها
یک سرخپوست خوب
در قند قزل آلا
نیمکاسه
تاملاتی زیر دوش حمام
شمال از شمال غربی
میچکا کلی
توکای مقدس
خرس
سرهرمس مارانا
سه روز پیش
آهو نمیشوی به این جست و خیز گوسپند
آقای چاغر
بلوط
لنگ دراز
کنارکارما
منصفانه
بولتس
ملالی نیست جز دوری شما
نیمدایره
برای خاطر کتابها
یک پنجره
اسدلله امرایی
آدم گلابی
بهناز میم
حسین وی
نشانی ها
بایگانی
- آبان ۱۴۰۱ (۱)
- شهریور ۱۴۰۱ (۱)
- مرداد ۱۴۰۱ (۲)
- تیر ۱۴۰۱ (۱)
- فروردین ۱۴۰۱ (۲)
- اسفند ۱۴۰۰ (۱)
- بهمن ۱۴۰۰ (۲)
- دی ۱۴۰۰ (۳)
- آذر ۱۴۰۰ (۴)
- آبان ۱۴۰۰ (۱)
- مهر ۱۴۰۰ (۸)
- شهریور ۱۴۰۰ (۲)
بایگانی دسته: دستهبندی نشده
دامان دورادور مادرم
ما در این دور مست و بیخبریم سر این دور را تو میدانی -دیوان شمس مادرم پای تلفن پرسید نارگل رو یادت هست؟ گفتم نه. شروع کرد به ترسیم کروکی نسبت ما با نارگل. دختر خواهر آقای افسری، که پسرشون … ادامهی خواندن
منتشرشده در دستهبندی نشده
۱۹ دیدگاه
آیین دلبری
دلبری باید یک خاصیت مجزا باشد از کیفیت تن یا صورت. دلبری ذاتی نیست ولی کاملا هم اکتسابی نیست. شاید مثل قرار دادن هردو کف دست بدون خم کردن زانوان روی زمین. دلبری فرق دارد با سکسی بودن. نیازمند بازوان … ادامهی خواندن
منتشرشده در دستهبندی نشده
۱۱ دیدگاه
The Bruh Moment of Mosesُ
داستان از اونجا شروع شد که یک نقاشی قرن نوزده دیدیم به نام نخستین سوگواری اثر ویلیام-آدولف بوگرو که آدم و حوا بر جنازه هابیل گریه میکردند. بهش گفتم اینکه اولین مرگ تاریخ مذهبی بشر در اصل یک قتل بوده … ادامهی خواندن
منتشرشده در دستهبندی نشده
۳ دیدگاه
بلند شدن از سر میز.
یک سریالی میدیدم بنام Maid ( اگر میخواهید سریال رو ببیند باقی رو نخونید. خطر لو رفتن داستان) میگفتم. سریال داستان مادر جوانی بود با دختری سه ساله که در خلال فرار از پارتنر … ادامهی خواندن
منتشرشده در دستهبندی نشده
۲ دیدگاه
از شما ممنونم دکتر نادیا چادْهری
اولین توییتی که ازش دیدم این بود. “امروز روزی است که به پسرم بگویم من در حال مرگ بر اثر سرطان هستم. به آن نقطه رسیده است که باید آن را از خود من بشنود. بگذارید همه اشکهایم الان جاری … ادامهی خواندن
منتشرشده در دستهبندی نشده
۳ دیدگاه
گیرم جهان یک وطنه، با مرزهای الکی.
صبح نوشته خ. رو خوندم. قلب کردم ولی ته دلم گفتم بمیرم برات ملخک. بعد رفتم بیرون راه برم و خیلی خوش و عاشق خودم بود. کیمونویی که ا. از ژاپن برام آورده بود تنم بود و مردم کیمونوم رو … ادامهی خواندن
منتشرشده در دستهبندی نشده
۴ دیدگاه
از وبلاگ کارپه
وبلاگ آهو نمیشوی به این جست و خیز گوسپند یا این یکی آیدا نوشته “یک اعتراف: از تمام شدن کرونا میترسم. از عادی شدن زندگی، از بازگشتن به آنچه بود. کرونا از یک جایی به بعد شد «ناتوانی دستهای سیمانی» … ادامهی خواندن
منتشرشده در دستهبندی نشده
دیدگاهتان را بنویسید:
پمپ پمپ شماست.
لوله کش یک کیسه سیاه در بسته را گذاشت وسط حیاط و گفت با این چه کنم؟ از پنجره طبقه بالا سرم را بیرون آوردم و مثل راپونزل پرسیدم چی هست؟ گفت پمپ قدیمی چاه فاضلاب. گفتم چه میشود کرد … ادامهی خواندن
منتشرشده در دستهبندی نشده
۲ دیدگاه
و گیسوانی از جنس لجن
چشمام بسته بود و روی چشمام پنبه گذاشته بود و روی پنبه اون عینک پلاستیکی مخصوص در معرض نور شدید قرار گرفتن. پس ابدا چیزی نمیدیدم. همزمان هم ازم خواسته بود که لبهام رو روی هم فشار بدم که بتونه … ادامهی خواندن
منتشرشده در دستهبندی نشده
۳ دیدگاه
شیربادام
اگر این جا فوتوبلاگ بود الان باید یک عکس میگذاشتم از یک لیوان قهوه با شیر بادام – بله میدانم چیزی به نام شیربادام وجود ندارد و این محصول کلاهبرداری محض است و زباله است ولی چه کنم شیرجو خیلی … ادامهی خواندن
منتشرشده در دستهبندی نشده
۶ دیدگاه
مورخ هفتم اکتبر دوهزار و یک
بچه امروز رفت مدرسه. بعد یکسال؟ نمیدونم بعد چند وقت. بعد هزارسال و نمیدونم برای چه مدت. بعید نیست دوباره بعد چندهفته بفرستنشون خونه. خونه صدای سکوت میده. گربه هم چندبار رفت تو اتاقش میومیو کرد و الان اومده روی … ادامهی خواندن
منتشرشده در دستهبندی نشده
۴ دیدگاه
باغ
یکشنبه شب خواب دیدم یک جایی در تهران مهمانیه. من تازه از سفر رسیدم. چمدون دستمه. همه اقوام هستن. دایی و خاله و عمو و خاله زاده و عموزاده و دخترخالههای مادرم و همسایهها و باقی. هرکسی که میشناسم اونجاست. … ادامهی خواندن
منتشرشده در دستهبندی نشده
۳ دیدگاه
به قلعه فِرَنْک خوش آمدید
موقع دویدن مسیری که میرسه به کارخانه آجری که الان تبدیل پارک شده رو اگر ادامه بدی وارد یک سربالایی خیلی تیز میشی که یک جاهایش حس میکنی زانوت داره میخوره به دماغت ولی اگر اون رو هم رد کنی … ادامهی خواندن
منتشرشده در دستهبندی نشده
۵ دیدگاه
خداحافظ اریک.
ساختمان برادویو قدیمی بود. در یک محله معمولی. با مستاجرانی معمولی. هیچ چیزی درموردش جذاب یا برجسته نیست که در ذهنم ثبت شده باشد جز رختشورخانهاش. سالنی مرطوب و بویناک در زیرزمین با چندین ماشین لباس شویی و خشک کن … ادامهی خواندن
منتشرشده در دستهبندی نشده
۳ دیدگاه
آه ای اشیاء نازنین.
انقدر بیرون نمیروم و انقدر آدمها را نمیبینم که چیزی برای نوشتن ندارم. تمام داستانهایم شدهاند روایات اشیاء. امروز فکر میکردم باید داستان این کتری را بنویسم. این کتری که وقتی سوت میزند دروغ میگوید و هنوز آب درونش نجوشیدهاست. خانه … ادامهی خواندن
منتشرشده در دستهبندی نشده
۱ دیدگاه