درباره
پیاده رو نوشتههای من است.-
نوشته های تازه
دیدگاه های تازه
پیوندها
یک سرخپوست خوب
در قند قزل آلا
نیمکاسه
تاملاتی زیر دوش حمام
شمال از شمال غربی
میچکا کلی
توکای مقدس
خرس
سرهرمس مارانا
سه روز پیش
آهو نمیشوی به این جست و خیز گوسپند
آقای چاغر
بلوط
لنگ دراز
کنارکارما
منصفانه
بولتس
ملالی نیست جز دوری شما
نیمدایره
برای خاطر کتابها
یک پنجره
اسدلله امرایی
آدم گلابی
بهناز میم
حسین وی
نشانی ها
بایگانی
- دی ۱۳۹۹ (۲)
- آذر ۱۳۹۹ (۱)
- مهر ۱۳۹۹ (۲)
- شهریور ۱۳۹۹ (۲)
- تیر ۱۳۹۹ (۱)
- خرداد ۱۳۹۹ (۳)
- اردیبهشت ۱۳۹۹ (۱)
- فروردین ۱۳۹۹ (۱)
- اسفند ۱۳۹۸ (۱)
- بهمن ۱۳۹۸ (۲)
- دی ۱۳۹۸ (۲)
- آذر ۱۳۹۸ (۴)
بایگانی دسته: داستان
یک قاشق مرباخوری خردل
در عقب را باز کردم. ظرف خاکستر مادرم روی صندلی عقب بود. همسرم کنار ماشین ایستاده بود و حرکات کششی میکرد. سه ساعت رانندگی بدنش را خسته کرده بود. ظرف را برداشتم. گرم بود. با اینکه صبح زود راه افتاده … ادامهی خواندن
یک روز آفتابی برای چتر
برای رابرت توضیح دادم که از صبح روز قبل دچار تشکیک شدم بابت چتر. با اینکه همه چیزش شکل چتر خودم است. سیاه، کوتاه، دکمهای، سرعت گشایش یکسان، حجم، ولی وقتی انگشتهایم را دور دسته اش میپیچم شست و اشارهام روی … ادامهی خواندن