روزهایی هم هست که از آدمهایی که نمیشناسمشان متنفرم. دقیقا در همان روزها انقدر در نظرم دلیل برای تنفرم از ناشناسهای بدون نام دارم که حتی از تنفرم شرمنده هم نمیشوم. معمولا در فصلهای سردتر و روزهای بارانی و تاریکتر نفرتم بیشتر میشود. از زنی که میخواهد با زرنگی و قبل از نوبتش از کنارم بخزد داخل واگنی که من متمدنانه و صبورانه منتظرم سرنشینانش پیاده بشوند تا سوار بشوم. از مرد قدبلندی که با کوله پشتی بزرگ در تنگنای واگن تکان تکان میخورد و انقدر احمق است که کیفش را از پشتش پایین نمیگذارد و زیپهای کیفش سرم یا گونهام را میخراشد. از آن یکی که صدای زیر خواننده موزیک مزخرفی که گوش میدهد از هدفون بزرگش بیرون میزند و اعصابم را میخراشد. از آن یکی که سیبی را لای دستمال پیچیده و در قطار ساعت پنج عصر بین سرها و تنها و کولهپشتیها بلند بلند گازهای آبدار میزند که ساعت میانوعدهاش جابهجا نشود.از او بیشتر از همه متنفرم که بعد از هر لقمهای که از سیب میکند بزاق کثافتش میجهد و میپاشد رو صفحه کتابم. از آن یکی که با دهان باز خوابیده و منظره روبرویم را با خستگی و بیچارگیاش زشت کرده. از آن یکی که کفشهای گلی و بوی پر نم کشیده کاپشنش به خاطرم میآورد که آن بالا، روی زمین بارانی سرد از آسمانی خاکستری میبارد. از همهشان منزجرم. حتی از باقی که در آن لحظه کاری نمیکنند ولی مطمئنم دلیلی برای تنفر ازشان خواهم یافت. دلم میخواهد همهشان بمیرند یا بروند یا هرچی تا من صاحب همه صندلیهای قطار بشوم، تا مجبور نباشم به نشخوارکردن سیب کناردستیام گوش بدهم، تا سرم زیر ضربات کوله پشتی سیاه له نشود. بروند گم بشوند با بوی دهانشان، با عطسههای بدون دستمالشان و موزیکهای بلندشان. دلم میخواهد تمامشان را سوار سفینهای بکنم و بفرستم مریخ تا پیادهروها را تصاحب کنم. تا انقدر متنفر نباشم از کسی که جلویم چیزی بدون شک غیر مهم، غیرضروری و مزخرف در موبایلش تایپ میکند و راه را بند آورده است. صاحب تمام پله برقیها بشوم، تنها گردش به چپ پیچنده تمام خیابانها و عروس تمام کافهها. دیگر به خودم عادت کردهام و این که یک روزهایی از آدمهای خاکستری و بوی گه کاپشنهای پرشان متنفرم از نظر خودم دیگر چیز عجیبی نیست ولی عجیب آنجاست که معمولا در یکی از همین روزها میروم زیر نوشته “زنی که برای مرد مهاجر پشت پا گرفت محکوم شد ” را لایک میزنم و سرخوش میشوم از اینکه کسی بابت نفرتش محکوم شده است به رییس جمهور منتخب کشوری بخاطر نفرتش از مردم کشور همسایهاش فحش میدهم. خیلی عجیب است که در همین روزهای لبالب از نفرت کماکان از کسانی که شخص و جنسیت و نژاد خاصی متفرند متنفرترم و فقط کسانی رو دوست دارم که مثل من، از همه به یک اندازه متنفر باشند و برای همه به یک اندازه آرزوی تصعید عاجل کنند، سنگدلانه ولی عادلانه.
دم صبح خوابتو دیدم آیدا. خوب باشى.
یاد این سخنرانی دیوید فاستر والاس افتادم.
http://www.wsj.com/articles/SB122178211966454607
دمت گرم. من هر روز لبریز از این تنفرهام. فکر می کنم دیگه نتونم هیچ وقت مردم رو دوست داشته باشم.
شما باید تراپی بگیرید.
آدمها رو دوست داشته باشید و این همه نفرت رو دور بریزید. به روانشناس و روانپزشک بروید.
اعترافات صادقانه.
و چه تصویر مِه آلودی از موجوداتی که در برج های بابل خودشان مثل انسان کرومانیون با تنفر هم آغوشی میکنند و صبح فردا پشت در جا می گذارندش .
و چنان پر از نفرت میشی که میخواهی تا سرشون رو انقدر بکوبی به دیوار که منفجر بشه مثل هندوانه ترد و رسیده ای که تا چاقو بهش میخوره از هر دو طرف جر میخوره. بعد چشمت به نگاه معصوم و پر از نفهمی ساده لوحانشون که میوفته تصمیم میگیری که به جای اونها سر خودتو بکوبی به دیوار تا له بشه مثل همون هندوانه.
دیروز تو اتوبوس این حس بد نسبت به یه خانم داشتم ( بگیریم علتش چی بود چون هرچی باشه واقعا فرقی نداره) اونقدر که وقتی رسیدم ایستگاهم و اونم پیاده شد ناراحت شدم که اونم همون دور و بر شاید زندگی می کنه، بعد واقعا یه لحظه از اینهمه نفرت به یه غریبه تو خودم شرمنده شدم، فکر کردم اینجور فکرا فقط انرژی منفی بمن می ده و هر چقدر نفرتت بیشتر باشه خودتو به همون اندازه عذاب می دی،
حالا که اینو خوندم یکم احساس بهتری پیدا کردم که انگار من تنها کسی نیستم که از یه غریبه تو اتوبوس بدم می یاد، چون این حالت و احساس که تو وصف کردی البته یکم رقیقترش! برام خیلی پیش اومده، بقول کانادایی ها این یه رفتار پسیو اگرسیوه ، انگار ادم ناراحتی ها و اضصرابشو تو نفرت از غریبه ها تو ایستگاه اتوبوس و مترو و … خالی کنه
این متن مال من است انگار !
این قطار کهنه ای که از رکیدنی میرود تا کیپلینگ ! این تصاویر در این قطار بیشتر دیده میشود تا آن قطارهای نو تر
ولی خوب گفتی، همه را به یک رنگ ببینیم، از همه به یک اندازه متنفر باشیم و خوشنود باشیم. ولی یکی قلقلک مان میدهد تا بگوییم ، عٙح این بوگندوها از کشورهای مسخره شان آمده اند و تورنتو را به گند کشیده اند ! من این را از دهان یک فارسی زبان در تورنتو شنیدم ! با دوستش حرف میزد ، فکر کرده بود من چینی ام
آن که خدمت می شود، آن که خدمت می کند و خود عمل خدمت به ظاهر جدا هستند..
برگرفته از حکمت تائو
و نقل قولیست از مسیح که:
آن که در من حرف می زند در تو گوش می کند..
و این بیت از صائب تبریزی که مدعی است دیگری من است:
پیوسته است سلسلۀ موج ها به هم؛
خود را شکسته، هر که دل ما شکسته است…
البته اگر این حرف صادق هدایت را در بوف کور فاکتور بگیریم:
از تنها چیزی که می ترسیدم این بود که بعد از مرگ ذرات تنم در ذرات تن رجاله ها برود، این فکر برایم تحمل ناپذیر بود..
خدایا تاریخ نوشتتو که دیدم باورم نمیشد.از بس که همه وبلاگها متروکه شدن.وای چقد دلم شاد شد.دستت درد نکنه
از همه به یک اندازه متنفر بودن خوبه… اینو موافقم به شدت.
سلام
مطلبی را در توئیتر نوشتید در مورد اینکه حضرت والا(!) با همه مواضع خاتمی مخالف است و به طنز فرموده بودید حتی اگر آن موضع و ایده بهینه مصرف کردن آب باشد. حقیقت آنجا نمیشود بیش از ۱۴۰ کاراکتر پرچانگی کرد.(مزایای توئیتر!!)لذا اینجا میگم خدمتتون.(البته شاید بگویید کاش اینجا هم نمیشد!!)
علت مخالفت با خاتمی آنست که بر خلاف تمام گروه های مخالف اعم از سلطنت طلب و مجاهدین و هزار و یک دسته و جناح و روشنفکرهای سواحل کارائیپ! و حتی امریکا و اسراییل و عربستان(که اینها بیشتر موجب قدرت گرفتن حضرتش شده و نه تضعیفش) ، خاتمی و تفکر اصلاحات ۲بار تا به حال گریه اش را درآورده اند!
اگر تمام آن گروه و گروهک ها و تفکرات باعث احساس خطر شده٬ این یکی باعث لمس خطر شده! لذا به گمانم ترس او از نفوذ خاتمی و تفکر اصلاحات در میان قشر وسیعی از مردم است.
حالا جالبتر آنکه در میان گروه ها و گروهک هایی که در بالا ذکر شد هم خاتمی منفور است. چون آنها هم دقیقا از نفوذ این تفکر و پایگاه اجتماعی اش آگاهند.
در ضمن این مطلب سایتتان هم مرا یاد نوشته ای از نادر ابراهیمی انداخت!
پایدار باشید/مهدی
این حس رو من هر روز تو اتوبوس و قطار دارم!!!! به خاطر همین رفتارها که گفتى البته بیشتر خارجى ها این رفتار رو دارند…. و حس بدتر از اینکه سویدى ها همه ما خارجیها رو به یک چش میبینن … نگاه تحقیر امیزشون به خارجى ها بخاطر همین رفتارها…. الان که متن قشنگت رو خوندم بیشتر درک کردم که چرا ادمها راسیست میشن ….
سلام مرسی که هنوز مینویسی و خیلی مسخرس که ما باید فیلترشکن باز کنیم برای دو کلمه خوندن. مثل همیشه عالی بود . ادرس اینستاتو هم میخوام اگر دارین یا اینا رو اونجا هم میزاری اینتوری راحتره . اقا ایلیا چطوره ؟
سلام
سلام خانم احدیانی،خیلی دنبال یه نوشته که سالها پیش اینجا خونده بودم گشتم.در مورد آزارهای خیابانی.پیدا نکردم.فک کردم شاید اصلا اشتباه می کنم و جای دیگه ای خونده ام .میشه کمک کنید و اگر نوشته ی شما بوده بهم بگید و اینکه چطور پیداش کنم.متشکرم