خانم واتسون روی کاغذ نوشت “قابلمه خوبی است، تنها مشکلش این است که غذا درونش قبل از پختن، ته میگیرد. ارادتمند نلی واتسون، صاحب قبلی قابلمه” و قابلمه سرخ را با در شیشهای ضدحرارت نشکن کنار درخت مقابل خانه گذاشت، کاغذ را هم گذاشت زیر قابلمه، آنقدری که متن مشخص باشد ولی گوشه کاغذ زیر سنگینی قابلمه گیر بکند و باد از جا نبردش.
فردا قابلمه زیر درخت نبود و کاغذ را باد جابهجا کرده بود تا نزدیک جدول خیابان.
سه روز بعد خانم واتسون جلوی در خانه زیر یک سنگ کوچک یک کاغذ آبی پیدا کرد که ناشیانه از دفتری کنده شده بود و با خطی ناخوانا و چند غلط نگارشی و املایی رویش نوشته شده بود “حق با شماست خانم واتسون عزیز، باورکردنی نیست حتی صوپی که دارد از آب سرریز میشود هم در این قابلمه ته گرفت .با اجازه شما من درش را جایگزین در یکی از قابلمههایم که شکسته است کردم ولی خودش را لاظم ندارم . با تشکر بابت در، ناجما واحد”
باران تندتر شده بود و کاغذ آبی زیر سنگ خیس بود. خود قابلمه ولی مقابل در نبود. لابد بعد از رفتن ناجما، و قبل از رسیدن خانم واتسون کسی قابلمه را برده بود. خانم واتسون بالای پلهها چترش را تکاند. کاغذ آبی خیس را مچاله کرد و فکر کرد قابلمه بدون در به چه درد کسی میخورد؟ آنهم قابلمهای که در نامه کنارش تاکید شده محتویاتش را قبل از پختن میسوزاند. لابد کسی آنرا برداشته تا روی سرش بگذارد تا از باران خیس نشود؟
خانم واتسون بر خودش لرزید، نه از سرما. خانم واتسون فکر کرد اگر رهگذری خیس از باران قابلمه را برای کمتر خیس شدن روی سرش گذاشته باشد الان سرش در حال ته گرفتن یا حتی سوختن است.متاسفانه ناجما هم مثل خانم واتسون فراموش کرده بود روی کاغذ تاکید کند این قابلمه لعنتی برای ته گرفتن محتویاتش حتی به شعله نیاز ندارد.
خیلی وقت بود به این سبک ننوشته بودین. بعد از مدتها حسابی چسبید.
شاید این تصور من باشد، شاید هم قابلمه قابله خانه ماقبل آخر کوچه قبلی خورده بر سرم که فکر میکنم اغلاط املائی پاراگراف دوم به خاطر همذات پنداری یک مهاجر با سواد با یک مهاجر بیسواط باشد.
یعنی آب بارون براش مثل سوخت عمل می کنه؟ این قابلمه معجره بهره وری است. حیف شد به این آسونی ها از دست رفت.
عالی بود این متن.
چه باحال تموم شد.
عالی. از دیروز نیمی از کتاب شهر باریک رو خوندم. کوتاه می نویسید اما مغز دار. مثل یه پسته که آدم بذاره توی دهنش 🙂