هیچ چیز شکل قبل نیست. نه آدمها، نه ساختمانها نه خیابانها و نه شهر. البته مگر نه اینکه شهر ترکیبیست از آدمها و ساختمانها و خیابونها. شاید به همین دلیل هرچه بیشتر از هسته شهر بزرگ دورتر بشی این تغییر کمتر به چشمت میآد. مثلا در محله من که شمالیترین قسمت شهر قرار داره و قبلا هم محله موسیقی زنده خیابونی و بارهای کهنه نبود چیزی انقدر عوض نشده. شاید فقط قبلا محل قدم زدن سالخوردگان خوش اخلاقی بود که روی موهای سفیدشون روسری نایلونی میبستن و امروز دیگه نیستن.
مرکز شهر ولی خیلی عوض شده. آدمها در پارکها یا هرجایی که چمنی سبز شده چادر زدن. آدمهایی کنار خیابون خوابیدن که از لباسشون میشه حدس زد تازه خیابانخواب شدن. مثل مردی که دیروز جلوی من راه میرفت. راه که چه عرض کنم بیشتر به طرق مختلف جابهجا میشد. گاهی میخوابید روی زمین و میخزید. گاهی دیوار رو میگرفت و خودش رو میکشید جلو. گاهی چهار دست و پا. نمیتونستم بفهمم مسته یا کلا بدحاله. ماسک داشت و کُتی که تنش بود کت زمستانی نسبتن شیکی بود که برای هوای دیروز حداقل چهل درجه گرم بود. کثیف بود ولی خیلی نامرتب نبود. شکل آدمی بود که خونه داره ولی یادش رفته برگرده خونه شاید واقعا خانهای داشت ولی دلش نمیخواست برگرده. دلم میخواست ازش بپرسم حالش خوبه ولی نپرسیدم. قبلا میپرسیدم ولی من هم شکل قبل نیستم. من هم قسمتی از شهرم. عوض شدم. حس سرخوشی قبلی رو ندارم حتی با اینکه کمتر خستهام. انگار از حضورم در شهر انرژی میگرفتم. شاید چون لبخند نمیزنم. چرا لبخند نمیزنم چون دهنم پشت ماسک پنهان شده و صرف نمیکنه به چروکهای دور چشمم اضافه کنم بابت لبخندی که دیده هم نخواهد شد. از آدمها میترسم. از آدمهایی که هیچوقت ازشون نترسیدم. حس میکنم دوستم ندارند چون نگرانند که ویروس داشته باشم. نه فقط من رو که همدیگر رو. برای هم دیگه همشهری نیستیم یک ناقل بالقوهایم.
خیلی از مغازهها بسته شدن. خیلیهاشون رو با چوب پوشوندن یا از تو به شیشهها روزنامه زدن و روی روزنامهها نوشتن برای اجاره یا برای فروش. بوی شهر عوض شده. خیابون ملکه از همیشه خلوتتره. هر چند مغازه یکبار تبدیل به علف فروشی شده. به خلوتی یکشنبه ظهر شهر نگاه میکنم و فکر میکنم جای اینها رستوران یا گردنبند فروشی باز خواهد شد؟ کی الان دیگه یک رستوران خسته رو در یک قسمت خسته و خلوت شهر اجاره خواهد کرد؟ کسی گردنبد میخره؟
یکی میگفت حتی اگر روزی واکسن کشف بشه هم شاید دیگه ادارهها باز نشن، شاید شهر عوض بشه. سعی میکردم خوشحال باشم بگم به به چه اتفاق خوبی و امیدوار باشم تمام رستورانهای خسته و بسته بشن دوچرخه ساز یا هرچیزی که شهر امروز بیشتر لازم داره، ولی نبودم. عادت کرده بودم به همون شلوغی صبحها به بدو بدو ساعت ناهار کار. به حرفهای تکراری و شوخیهای خنک و کوتاه کارمندی. به ورزش سریع و قهوه سرپایی. به شهری که زنده بود و خروشان. شهری که نمیترسید، شهری که آدمهاش به هم لبخند میزدن. نه این شهر. این شهر رو نمیشناسم. شهری که انگار دلشوره پاییز رو داره. نمیدونه امسال با زمستونش چه کاری باید بکنه. این همه آدم بیخانمانش رو کجا پناه بده. آدمهای تنهاش رو چطور از تنهایی در بیاره. آدمهای بیکارش رو چطور دوباره برگردونه سرکار. بچه محصلها رو چطور از تنهایی خونهها نجات بده. شهر انگار دلشوره داره و این دلشوره معلومه و تنها کاری که از دست من براش برمیآد اینه که مثل قبل بازهم در پیادهروهاش راه برم تا بدونه تنها نیست. مثل روزهایی که من دلشوره داشتم، تنها بودم، میترسیدم و اون من رو تنها نگذاشت.
کره زمین بعنوان تنها مکان زیست برای انسان همواره شاهد از بین رفتن وانقراض گونه های جانوری و گیاهی بوده است. حال نوبت انسان است . انسان نیز بعنوان گونه ای جانوری در حال انقراض است . این انقراض نیز بدست خود انسان شروع شده و تا پایان زیستن انسان نیز ادامه خواهد یافت . پروسه انقراض انسان از مرز بازگشت گذشته است و دیگر کاری برای آن نمیتوان انجام داد.
دلایل انقراض:
ارتش و نیروهایی نظامی
درجهان حاضر مفدار انرژی و منابعی که برای گسترش و نگهداری از این بخش از جامعه جهانی مصرف میگردد به حدی زیاد است که از توان جهان خارج است . این بخش از جامعه جهانی همچون غده ای سرطانی است که به حدی از رشد رسیده است که هیچ درمانی ندارد و روزی موجب مرگ جامعه انسانی میگردد. سیاستمداران یا دانشمندان و یا انسانهای اندیشمند در جهان یا این مسئله را نمیدانند ویا خود را به کری و کوری زده و در باره آن صحبت نمی کنند .
برتولت برشت می گوید ، کسی که حقیقت را نمیداند ، نادان است ولی کسی که میداند و آن را انکار میکند ، خیانتکار است .
نابرابری های اقتصادی
نابرابری های اقتصادی چه در داخل کشورها و یا بین کشورهای جهان هر روز گسترش بیشتری یافته و عمیق تر میشود . این نابرابری ها به آن حد رسیده است که دیگر برای انسانها ی فقیر در همه جا غیر قابل تحمل گشته است و به جایی رسیده که انسانهای ندار برای بدست آوردن نان حاضرند جان بدهند.
اندیشمندان و اقتصاد دانان در جهان فقط به این مورد اشاره میکنند ولی هیچ کدام راه حلی ارائه نمیدهند و حد اکثر از دارا ها میخواهند که انصاف داشته باشند و به فقرا کمک کنند . زهی خیال باطل ؛ اگر دارا ها انصاف داشتند که دارا نمی شدند.
از آسمان زر نباریده بر سرش یا خودش دزد بوده یا پدرش
کانون های بحران سیاسی ونظامی
اسرائیل – تا چند سال دیگر میتوان به این حالت نه جنگ و نه صلح ادامه داد . ایا این مسئله به غیر از حذف یکی از طرفین (اسرائیل یا فلسطین ) از روی کره زمین راه حلی دارد؟
کشمیر – تا چند سال دیگر میتوان به این حالت پر تنش بین هندوستان و پاکستان بر سر کشمیر ادامه داد. آیا این مسئله نیز راه حلی بغیر از یک طرفه شدن دارد؟
عراق ، افغانستان ، سوریه – ایا جنگ در این سرزمین ها راه حلی دارد؟ یا فقط با ازبین رفتن این کشورها و جذف آنها از روی کره زمین مثئله حل می شود .
آفریقا – جنگها و درگیری ها در این قاره که بیشتر آنها به این دلیل است که مرزها ی کشورهای منطقه توسط اروپائیان استعمار گر بدون توجه به مرزها ی موجود بین قبایل تعیین گردیده است .
این موارد عمده بود ولی صد ها مورد دیگر نیز در این زمینه وجود دارد.
اقلیت ها در کشور ها
سیاهان و رنگین پوستان در آمریکا – ظلم بر اقلیت های سیاه و رنگین پوستان دیگر نیازی به توضیح ندارد . آیا این مورد نیز راه حلی بجز حذف رنگین پوستان (همانند آنچه بر سر سرخپوستان آوردند) راه حل دیگری دارد . آیا فقط با این که از پلیس بخواهیم که مهربانانه تر سیاهان را بکشند میتوان این مسئله را حل کرد .
اقلیت چینی در فیلیپین – اقلیت چینی در فیلیپین که اقتصاد کشور را در دست دارند و با مردم محلی همچون برده عمل می کنند تا چند سال دیگر میتواند ادامه یابد.
صدها مورد دیگر نیز در جهان وجود دارد .
تکنولوژی
هدف تکنولوژی حذف انسان از پروسه تولیو و توزیع می باشد .
تکنولوژی به این هدف خود بسیار نزدیک شده است . با حذف انسان از پروسه تولید و وتوزیع ، جهان با انسانهایی روبرو شده است که وجودشان بر روی زمین اضافه است . و دیگرنیازی به وجود انها نیست .
اگر با دقت به موارد با لا نگاه کنیم می بینیم که دنیا در حال حاظر دارای هیچ نظمی نست و شرایط موجود هیچ گاه پایدار نبوده و نیست .
نظم جهان در حال حاضر فقط و فقط بزور سرنیزه و در ظاهر آرام بنظر میرسد که در داخل درحال غلیان است و همچون آتش فشان منفجر خواهد شد . چه ما دوست داشته باشیم و چه دوست نداشته باشیم.
آدمی در عالم خاکی نمی آید بدست عالمی دیگر بباید ساخت ، وز نو آدمی
حافظ