یکی از مشکلات روز اول رابطه اگر کارشناسان زبردست رابطه اجازه بدهند در این مرحله رابطه صدایش کنیم، این است که نمیدانی حدودا حمامش چقدر طول میکشد و چقدر وقت داری که بروی سر کیف پولش تا گواهینامهاش را بررسی کنی تا اسمش را بخاطر بیاوری. از لحظهای که رفت داخل حمام تا الان که شیر پاشویه وان را باز کرده تقریبا پنج دقیقه گذشته. عاقلانه نبود تا قبل از شنیدن صدای دوش حمام بروم سر کیفش چون در این فاصله همیشه این احتمال وجود دارد که آدمها بیرون بیایند به دنبال حوله یا سوالی در مورد دستمال توالت یدکی یا روش تنظیم درجه حرارت آب.
همه پنج دقیقه ای که منتظر بودم آب را باز کند داشت آهنگی را به سوت میزد. خیلی هم خوب میزد. نمیتوانستم حدس بزنم پنج دقیقه مشغول چه کاری میتواند باشد که سوت هم بزند؟ نشسته باشد سر توالت؟ نباید وسطهایش سوتش قطع کند تا عضلاتش را منقبض کند؟ ریشش را مرتب کند؟ با کدام تیغ یا قیچی؟ تیغ پاهای من یا قیچی کوتاه کردن موهای داخل بینی ماضییارم؟ خودش را شاید نگاه میکرده در آینه دستشویی. آن آینه همه را گرفتار میکند. آینه را در جای درستی نصب کردهام. قدی با نوری که از پنجره غربی حمام مورب میتابد. خودم بارها عاشق خودم شدهام در آن آینه. پوستم را زیتونی روشن میکند و شکمم را تخت. البته فقط در حالت تمام رخ. در حالت نیمرخ باسنم را برجسته و سفت نشان میدهد ولی خب شکمم را تا بالای ناف صاف ولی بعد ناف برآمده. اگر نفسم را رها کنم که همان قبل ناف را هم برجسته میکند ولی مهم نیست باسنم را واقعا خوشفرم و براق نشان میدهد. آینه خوبیست. مطمئنم آقای فلانی هم همه پنج دقیقه را درگیر انعکاس تصویرش در آینه بوده است.
آقای فلانی بدون آینه و نور مورب هم مرد قشنگیاست. در چشم من حداقل. بین ریش و موهای سینهاش تک و توک مویی سفید شده و موهای سرش تاب قشنگی دارد که گرمای همآغوشی مرطوب و مجعدترش هم میکند. روی ساعد دست راست و کنار چشم چپش جای بریدگی است. اولین بار که دیدمش درمورد بریدگی دستش پرسیدم و او قصه پرت شدنش از صخره را برایم تعریف کرد و بدون اینکه من پرسیده باشم داستان زخم چشمش را. بعد من داستان کور شدن موقتم را برایش گفتم. بعد او از گم شدنش در جنگل برایم گفت. از تصادفش. از مرگ مادرش. من از مرگ گربه برایش گفتم و از روزی که همخانه قبلی ترکم کرد. او از جدایی سختش زمان دانشجویی در آن شهر کوچک وقتی که تنها و غریب بود حرف زد. بعد فهمیدیم که هردو در زمانی متفاوت ساکن آن شهر کوچک بودهایم. پس از آن شهر کوچک حرف زدیم و مغازه صدف فروشی نبش خیابان چارلز. بعد او برایم از تبحرش در انتخاب صدف گفت. من برایش از نفرتم از پختن و خوردن خرچنگ گفتم. او گفت من هم. بعد مچ دستم را گرفت و گفت چقدر انگشتان قشنگی داری و من خندیدم. چرا خندیدم؟ آدم چهل ساله کجا به چقدر انگشتان قشنگی داری میخندد و با همان انگشتان قشنگ زخم کنار چشمش را نوازش کردم.
حالا او حمام است و من داستان تمام زخمهای جسمی و روحیاش را میدانم ولی اسمش را نه. حتما جایی خودمان را بهم معرفی کردهایم ولی یا صدا زیاد بوده یا سرمان گرم. من هم بیدقتم هم حافظه بدی در یادآوری اسامی دارم. خجالت میکشم که اسمش را نمیدانم. سعی میکنم مثل همیشه همه چیز را بیاندازم گردن قیدهای دست و پاگیر اجتماعی. برای خودم تکرار میکنم چه کسی گفته قبل از گذراندن یک شب با یک نفر باید حتما اسمش را بدانی. این قانون را همانهایی نوشتهاند که برای جفتگیری هم شرط ازدواج را گذاشته اند. جواب نمیدهد میخواهم اسمش را بدانم چون خودم ناراحت میشوم کسی که تا این حد به من نزدیک شده است، اسمم را نداند.
آب باز است ولی او هنوز دارد سوت میزند. هنوز نرفته زیردوش چون حمامش صدای دوش نمیدهد و آب دارد هدر میشود. تردید ندارم که درگیر آینه است. کاش در ازای چقدر انگشتان زیبایی داری به جای نوازش به او گفته بودم که او هم زیباست که انقدر وقتش را جلوی آینه تلف نکند.
مشکل اینجاست که نمیشود از روی زمانی که فرد از بدو ورود به حمام تا رفتن زیر دوش تلف میکند تخمین زد چقدر حمامش طول خواهد کشید. دو برابر، سه برابر؟ خود من بعد از ورود به حمام به ابروهایم ور میروم. شکمم را جلوی آینه بررسی میکنم. با موچین چندتار موی دور پستانم را میکنم. گردی باسنم را جلوی آینه نگاه میکنم. با دستمال پشت شیرآب را تمیز میکنم. جلوی آینه زل میزنم به آن قسمت لثه بالایی که به نظرم فروکش کرده و سعی میکنم با دست هلش بدهم پایین. لثه پایین را میفهمم ولی چطور ممکن است لثه بالای فروکش کند؟ پس نقش جاذبه چه میشود؟ لثه بالایی وقتی شل میشود باید بریزد روی دندان. دندانی تا نیمه صورتی. آه چقدر زشت. همان بهتر که لثه از جاذبه تبعیت نمیکند. گاهی قبل از حمام مسواک میزنم. بیدلیل و در ساعاتی که در خدمت بهداشت دهان و دندان نیستند. دوست دارم زیر دوش گرم دهنم بوی نعنا بدهد. حتی گاهی وقتی شکمم قوسش بزرگتر از همیشه باشد تلاش میکنم که رودههایم را قبل از حمام خالی کنم. جز کوچک کردن شکم حس خوبی هم دارد قبل از پاکیزه کردن بیرون تنت حس کنی از درون هم پاکیزه شدهای. بعد با اینهمه وقت تلف کردن قبل از ورود به حمام، کل حمامم فقط ده دقیقه طول میکشد. حتی کمتر هفت دقیقه.
اول سرم را شامپو میزنم. روی شامپو نوشته سه تا پنج دقیقه روی سر بماند. بعد باعجله پاهایم رو تیغ میکشم. همیشه هم نصفهکاره. نوارهای تیغی که میکشم هیچوقت همپوشانی ندارند. یعنی بین هر نوار سه سانتیمتری از پوست پایم که صاف و بیمو شده است یک نوار سه میلیمتری مو میماند و بعد نوار صاف بعدی. نگرانم سه دقیقه تمام بشود. چرا انقدر نگرانم که یک دقیقه بیشتر نشود. انگار قرار است بعد از سه دقیقه شامپوی روی سرم به واجبی تغییر ماهیت بدهد. بعد از راه راه کردن پاهایم صورتم را لیف میکشم. چرا؟ چون میخواهم وقتی سرم را میشورم همزمان صورتم را هم بشورم و با این روش فقط یکبار مجبور میشوم چشمهایم را ببندم . جز این اتلاف وقت است. بعد نرمکننده میزنم و تنم را میشورم و بعد خودم را کامل آب میکشم. زمان گرفتید؟ هفت دقیقه، نه؟
سوتش قطع شده است ولی هنوز صدای دوش نمیآید. شلوارش روی مبل کنار پنجره است. من هنوز برهنه زیر ملافه سفید خوابیدهام. سعی میکنم تخمین بزنم چقدر طول میکشد کیف پولش را پیدا کنم. اگر در شلوارش نباشد حتما در جیب کتش است. کتش را دم در درآورده است. من برایش درآوردم. همان در آستانه در. انداختمش زمین. خودش انداخت. یعنی دستهایش را جوری نگه داشت که کت سربخورد از تنش. انگار که مطیع من است. تلاشی برای گرفتن کتش نکرد. من برش داشتم. چیزی نگفت ولی رفتارش جوری بود که انگار بیخیال تو از کت مهمتری. دلم میخواست من هم نشان بدهم که حضورش حواس من را از هر چیزی جز او پرت کرده است ولی یک ماه بود خانه را تمیز نکرده بودم. آستانه ورودی خانه غرق در کثافت بود و کتش حیف بود. برش داشتم و بدون اینکه بوسههای او روی گردنم حواسم را پرت کند کت را سه بار تکاندم و گذاشتم روی چهارپایه دم در. بعد یادم افتاد چهارپایه از زمین هم کثیف تر است. چون هربار که میخواهم بندهای چکمهام را ببندم پایم را روی چهارپایه میگذارم. چکمه هایم همیشه گلی و مرطوب است. دوباره خم شدم و او را هم با خودم خم کردم. جوری رفتار میکردم که انگار این درگیری برای پیدا کردن جای پاکیزه برای کت قسمتی از پیشدرآمد همآغوشیست. کت در دستم، دستش دور کمرَ کشیدمش سمت آشپزخانه. کت را گذاشتم روی پیشخوان. یعنی فهمید که بخاطر کت کشیدمش؟
روی پیشخوان. خدای من؟ در این خانه کاسه توالت هم از آن پیشخوان تمیزتر است. تلاش کردم تمرکز کنم روی پیدا کردن گواهینامه و اسمش. درهرحال اگر کیف پولش در شلوارش نباشد برای رسیدن به پیشخوان باید از جلوی حمام بگذرم. اگر همانوقت بیرون بیاید میگویم میخواستم کتت را بردارم که کثیف نشود. او دیگر انقدر من را میشناسد که بداند چقدر تمیزی کتش برایم مهم است.
سوت نمیزند ولی صدای دوش آب هم نمیآید. نصف تنم را از زیر ملافه میدهم بیرون تا آماده باشم. در حالت آماده باش دوباره تلاش میکنم اسمش را به خاطر بیاورم. هیچ چیزی در خاطرم نیست. حتی آوای اسمش یا یک حرف. هیچ. ناگهان صدای آب قطع میشود. دیگر نه سوت میزند نه صدای آب شیر پایینی وان را میشنوم. داد میزند. شامپو تن داری؟ جوابش را نمیدهم. میخواهم دوباره صدایم کند. سکوت میشود. شاید درحال فکر کردن است. دوباره داد میزند عزیزم شامپو تن داری؟ جواب نمیدهم. بازهم سکوت. سردش نمیشود برهنه وسط حمام وقتی شیر آب هم بسته است. حمام شوفاژ ندارد. عشقم شامپو تن یا صابون داری؟ سکوت میکنم. لای در حمام را باز میکند. نگاهم میکند که روی تخت دراز کشیدهام. برهنه، نیمی از تن زیر ملافه سفید و باقی بیرون. نور مورب پنجره از لای پرده بسته رویم تابیده. جوری رفتار میکند که انگار سوالش را فراموش کرده است. لبخند میزنم. میپرسد شامپو تن داری؟ میگویم من آوا هستم. میخندد جواب میدهد منم هم باربدم.
هر چند که موضوع قصه تکراری است و بسیار نمایان همخوابگی شلخته وار راوی تو ذوق میزند اما نکتهی جالب و مهم طرز استفاده کلمات است که شیوه ارتباط کلمات و ترتیب قرار گرفتن استعاره در کنار تضاد جالب و در خور توجه است.
داستانی کامل…. پایدار و انتهایی غیر قابل انتظار
خیلی خوب بود.. چیزی که توی نوشته هات دوست دارم، سفر در ذهن و پیچیدگیهای اون هست…
مرسی آیدا جون که هنوز مینویسی و آنقدر هم خوب. چه بدون رودربایستی. به “پاهای راه راه” کلی خندیدم.
تا حالا با خوندن وبلاگ کسی عاشقش شدی؟
تا حالا با رییس وستینگهاوس شام خوردی؟
سلام آیدای عزیز. داستانی ازت سالها پیش خونده بودم در مورد زن و مردی که قراری عاشقانه در استانبول داشتن. چند وقتیه هوس دوباره خوندنش رو دارم ولی پیداش نمی کنم. ممنون میشم لینکش رو برام بفرستی.
اون داستانی که گلاره جان میگه رو من هم خونده بودم و توی صفحه خودم هم اشتراک گذاری کرده بودم. خیلی خیلی دوستش داشتم. هروقت فندک ندارم و میرم یه جایی یه کم دورترسیگار روشن میکنم و میام یادم میفته به سیگاری که زن میخواست دم اسکله بکشه …
اون داستانی که گلاره جان میگه رو من هم خونده بودم و توی صفحه خودم هم اشتراک گذاری کرده بودم. خیلی خیلی دوستش داشتم. هروقت فندک ندارم و میرم یه جایی یه کم دورترسیگار روشن میکنم و میام یادم میفته به سیگاری که زن میخواست دم اسکله بکشه …