کریستوفر سوار ماشین شد و کوبید روی داشبورد و فریاد زد گازش رو بگیر جیدی*. عجله کن. بخاطر خدا عجله کن جیدی. جیدی با سرعت از کوچه فرعی که با موتور روشن کنارش پارک کرده بود پیچید تو خیابون اصلی. چندتا ماشین را رد کرد. به صدای بوق ماشینها اهمیتی نداد. کمی جلوتر پیچید تو یک خیابون خلوت. ماشینها هنوز داشتند بوق میزدند. کریستوفر گفت دنبالمونن؟ جیدی نگاهی تو آینه انداخت و گفت نه هنوز. کریستوفر همانطور که سرش پایین بود و جواهرات را از ساک مشکی میریخت تو یک کوله کوچکتر گفت صدای نحس آژیرشون میآد ولی تو اهمیت نده. هرچه زودتر از دست این لگن خلاص شیم بهتره. جیدی گفت نمیدم. به کارت برس دارم میبرمش سر قرارمون. راستی نمیخوای اون آشغال رو از صورتت برداری؟ خیلی ضایع است. کریستوفر کلاه سیاهی که تا زیر چونهاش پایین کشیده بود و فقط دو تا سوراخ جلوی چشمهاش رو بریده بود را از سرش برداشت. مچالهکرد و انداخت در ساک سیاه که حالا خالی شده بود. جیدی گفت داریم میرسیم. آمادهای کریس؟ گفت آره.
ماشین رو نگه داشت و مشغول پاک کردن فرمان ماشین از آثار انگشتش بود که کریستوفر با صدای خفه داد زد چی رو پاک میکنی؟ دستکش دستته. دستکشها رو بکن و بندازشون تو کیف. جیدی کوبید به پیشونیش و از ماشین اومد بیرون. در رو بست و دستکشها و سوییچ رو پنجره نیمهباز سمت کریستوفر انداخت تو ساک خالی که با دهن باز روی صندلی کمک راننده جا گذاشته بودند. کریستوفر حالا کوله سبزرنگ بزرنتی رو انداخته بود روی دوش و همزمان با گامهای سریعی که برمیداشت کلاه کاپشنش را هم مرتب میکرد. جیدی بهش گفت خیلی تند راه نرو، نگاهمون میکنن.
دو مرد راه افتادند سمت ایستگاه مترو. نزدیک در ورودی ایستگاه جیدی پرسید کریس ماسکت رو آوردی؟ کریستوفر سراسیمه شروع کرد جیبهای کاپشن و شلوارش رو گشتن. گفت نیست. تو اضافه نداری؟ جیدی کش ماسک رو بین دو انگشت بالا آورد و گفت نه همین یکدونه رو دارم. اینم تازه کشش صبح پاره شد وقتی تو جواهری مشغول بودی گره زدمش. صدای آژیر میاومد. کریستوفر دوباره داشت جیبهاش را میگشت. سراسیمه. جیدی گفت تابلو نکن. حتما ته جیبته. روی درشیشهای اتوماتیک ورودی ایستگاه پوستر بزرگی چسبانده بودند که نقاشی کارتونی یک زن و مرد و بچه رو نشون میداد که ماسک زده بودند و زیرش نوشته بود برای ورود به مترو پوشیدن ماسک الزامیست. کریستوفر گفت ولش کن، ماسکم نیست. الان میرسن. بریم تو. چه گهی میخوان بخورن؟ بابت بدون ماسک سوار مترو شدن دستگیرم کنن. جیدی گفت بیخیال. بیماسک نرو اون تو. لطفا بیشتر جلب توجه نکن. تیشرت تنت نیست اون زیر؟ یا زیرپیرهنی؟ همون رو ببند دور دهنت. کریستوفر گفت نه زیر این کاپشن یک پلیور خرکی تنمه. خودش رو از کولهپشتی خلاص کرد و شروع کرد گشتن جیبهای جلو کولهپشتی. جیدی گفت الان همه چی رو میریزی کف پیادهرو ابله. صبر کن. کاپشنش رو کند. لرزید. هوا واقعا سرد بود. هوا حداقل منفی ده درجه بود. چند رهگذر خیابان مرد جوانی را نگاه کردند که نزدیک ورودی ایستگاه داشت با سرعت برهنه میشد. صدای آژیر نزدیکتر میشد. زن جوانی دست دختر بچهای که ماسک مینیموس داشت رو کشید و مسیرشون رو عوض به سمت مقابل پیادهرو. جیدی زیرپوش رو داد دست کریستوفر. گفت بیا. تموش کن. همه دارن نگاهمون میکنن کریس. با سرعت پلیور و کاپشنش رو دوباره تن کرد. کریستوفر گفت خدای من این چه کثافتیه. خیس عرقه. جیدی گفت خفه شو. ببندش جلوی پوزهات. استرس تعرقم رو زیاد میکنه.
کریستوفر کوله سبز رو روی دوشش انداخت. زیرپوش جیدی رو مرتب تا زد و مثل یک شال کوتاه دور گردنش گره زد. جلوی زیرپوش کشباف سفید رو که به خاکستری میزد رو کشید روی دهن و دماغش. با انزجار گفت جیدی این واقعا بوی لاپا میده . مردهشور این زندگی رو ببرن. دلم واقعا برای اون روزهایی که ماسک رو فقط وقتهای دزدی به صورت میزدم تنگ شده. جیدی تاییدش کرد.
دو مرد وارد ایستگاه شدند.
*JD
هنرمند آیینه زمانه است
صد سال هم بگذرد، خواننده میفهمد که در سالهای کرونایی
در گوشه ای از دنیا این اتفاق افتاده .
دزدان مثل اکثر وقتها موفقند و به ثروت بسیار رسیده آند !
خوشحال و خوشبخت شده اند ؟
نویسنده با زیر پیراهنی کثیف و بو گندو
با ظرافت جواب شما را میدهد
چه طوری می تونی آیدا. عالی بود