کلوب استریپتیز زنگبار بعد از ماهها تعطیلی خیلی ناقلا شده. زیر تابلوی بزرگ نورانی و نئونی دم درش که طبعا در طول روز جلوه خاصی ندارد روی نوار سفیدی که سابق جملاتی مثل “رقص لرزشی و حرکات انگیزشی” یا “قبل اینکه بری خونه نمیخوای با کندی -رییس جمهور فقید آمریکا نه، به فتح کاف و به معنی آبنبات- یک گپ داغ بزنی؟” نوشته است:
No Pass, No Ass -بدون پاسپورت واکسن از کون خبری نیست.
We Are All Vaxed and Waxed -ما همه واکسن زده و مومک انداختهایم.
با کلمات زیبا بازی کرده و توسط سجع غربی پل زده بین رقص میله و ضرورت واکسن. در اون سه شنبه ظهر آفتابی و زیبای پاییزی فقط من نبودم که زل زده بودم به این طنازی مسجع “کلوب استریپتیز زنگبار”. دو مرد میانسال که از چکمهها، کلاه و خاک روی لباسهاشون معلوم بود از کار ساختمانی آمدند هم نشسته بودند روبروی درش، آنطرف خیابان. بعد از ماهها خیابان یانگ نزدیک کلاب زنگبار سر ظهر روز سه شنبه شلوغ بود. شلوغ خوب نه، شلوغ خسته، ازدحام کسالت بار. آدمها شاد نبودند. خیابان یانگ در مرکز شهر متاسفانه درخت ندارد. اگر شانس یاری کند و قبرستانی یا کلیسا یا پارکی در کنار خیابان باشد که چند درخت را با پیادهرو قسمت کند که عالی و گرنه که هیچ. فقط سیمان است و با اینکه آن سه شنبه یک ظهر پاییزی تمام عیار بود و شهر درحال درخشیدن در اینستاگرام روبروی کلوب زنزیبار خبری از پاییز نبود. خبر از هیچ فصلی نبود. فقط سه شنبه بود.
حاضران در خیابان یا بسیار عجله داشتند به مقصد برسند یا در سکون کامل خوابیده بودند کنار خیابان و احتمالا اصلا مقصدی نداشتند. از زمان تعطیلی اجباری بوی ادرار غلیظی در این قسمت شهر ماسیده. رنگ و بوی این قسمت خیابان یانگ هیچ ربطی به چراغهای چشمک زن کلوب استریپتیز زنگبار یا هیاهو چهارراه پر از تابلو تبلیغاتی و مروجین فریادزن مسیحیت کمی پایینتر نداشت. پیادهرو تقسیم شده بود بین کارمندان و دانشجویانی بود که فاصله خیابان کالج تا دانداس را هروله میکردند و بیخانمانهایی که روبروی هر کدام از مغازههای متروک دراز کشیده بودند. پیچیده در لحاف سفری چرک ارزان قیمت. بیخانمانهایی جوان و اگر بیدار بودند، خشمگین.
اپلیکشن سفارش غذا پیغام داد که سالاد ماهیخامم تا پنج دقیقه دیگر آماده است. پنج دقیقه داشتم عکسهای کلوب زنگبار را نگاه کنم. مرد جوانی کنار پیادهرو روی هواکش مترو دراز کشیده بود. شلوار بسیار گشادش که انگار شلوار خودش نبود از کمرش پایین رفته بود و باسن بسیار لاغرش معلوم بود. چند قوطی آبجو کنارش افتاده بود هم پر هم خالی. مرد دیگری داشت از خیابان رد میشد. آشفته بود. پابرهنه. تلو تلو میخورد. مست یا نشئه. انقدر که بوق ماشینها را نمیشنید. زن عکس پوستر در ورودی کلاب یه یک طرف دراز کشیده بود. لباس مختصری تنش بود و اندامش را اغراق شده انحنادار کرده بود. دهانش نیمه باز بود و پستانهای بسیار بزرگی داشت. پسری که کنار خیابان خوابیده بود به کسی فحش داد.
زنی دیگر که عکس نبود و زنی واقعی بود و دندان نداشت از آنطرف خیابان سر مردی که وسط خیابان یانگ بین بوق ماشینها آواره بود و ممکن بود زیر ماشین له بشود فریاد کشید که جمع کن خودت را از وسط خیابون هیپی. دامن ژاکت بلندش نخ کش شده بود. زن دوباره سر مرد فریاد زد. مرد اینبار شنید. انگار که بیدار شده باشد برخلاف قبل با دقت از خیابان رد شد. پسر هم از فریاد زن بیدار شد. نشست روی دریچه فلزی هواکش مترو و شلوارش را کمی بالا کشید. فقط کمی. مرد مست از خیابان رد شد و نشست زیر تابلو نو-پس-نو-اس. نگهبان باریک کلوب که شکل سوزنبانهای تلهتئاتر لباس پوشیده بود به مرد که زیر تابلو نشسته شروع کرده بود به کج شدن و سرش به زمین نزدیک و نزدیکتر میشد، نزدیک شد. زن بیدندان سر نگهبان داد زد که چکارش داری؟ نگهبان به زن نگاه نکرد. زن فریاد زد گفتم به تو چه کجا نشسته. بیرون این خرابشده که مال تو نیست.
اپلیکشن سفارش غذا پیغام داد سالادماهیخام شما حاضر است. راه افتادم به سمت شمال خیابان. زن هنوز فریاد میزد. تابلو “دختران هرگز متوقف نمی شوند” چشمک میزد. خیابان عمیقا بوی ادرار بیست ماه مانده میداد و شهر انگار شهر من یا شهر زن خشمگین یا حتی شهر زنان متوقفنشونده کلوب زن زیبار نبود؟