درباره
پیاده رو نوشتههای من است.-
نوشته های تازه
دیدگاه های تازه
- عادل اسماعیل پور در داستان خانواده پشت پنجره از دو منظر روایت دانای آویزان به سقف و راوی روبروی پنجره
- هليا در داستان خانواده پشت پنجره از دو منظر روایت دانای آویزان به سقف و راوی روبروی پنجره
- شهرام در داستان خانواده پشت پنجره از دو منظر روایت دانای آویزان به سقف و راوی روبروی پنجره
- حسین در داستان خانواده پشت پنجره از دو منظر روایت دانای آویزان به سقف و راوی روبروی پنجره
- ناشناس همیشگی در داستان خانواده پشت پنجره از دو منظر روایت دانای آویزان به سقف و راوی روبروی پنجره
پیوندها
یک سرخپوست خوب
در قند قزل آلا
نیمکاسه
تاملاتی زیر دوش حمام
شمال از شمال غربی
میچکا کلی
توکای مقدس
خرس
سرهرمس مارانا
سه روز پیش
آهو نمیشوی به این جست و خیز گوسپند
آقای چاغر
بلوط
لنگ دراز
کنارکارما
منصفانه
بولتس
ملالی نیست جز دوری شما
نیمدایره
برای خاطر کتابها
یک پنجره
اسدلله امرایی
آدم گلابی
بهناز میم
حسین وی
نشانی ها
بایگانی
- فروردین ۱۴۰۱ (۲)
- اسفند ۱۴۰۰ (۱)
- بهمن ۱۴۰۰ (۲)
- دی ۱۴۰۰ (۳)
- آذر ۱۴۰۰ (۴)
- آبان ۱۴۰۰ (۱)
- مهر ۱۴۰۰ (۸)
- شهریور ۱۴۰۰ (۲)
- مرداد ۱۴۰۰ (۱)
- تیر ۱۴۰۰ (۱)
- اردیبهشت ۱۴۰۰ (۱)
- فروردین ۱۴۰۰ (۳)
بایگانی نویسنده: آیدا-پیاده
داستان خانواده پشت پنجره از دو منظر روایت دانای آویزان به سقف و راوی روبروی پنجره
روایت اول- راوی محدود به چهارچوب پنجره خانه روبرویی پنجره سرتاسری دارد. از آن پنجرهها که از طبقه دوم میرسند تا طبقه همکف و یا از طبقه همکف تا سقف طبقه دوم بالا میروند. پنجره بلند، پنجره آشپزخانه خانه است. … ادامهی خواندن
منتشرشده در داستان, داستان کوتاه, دستهبندی نشده
۸ دیدگاه
رها کن.
از همان شب اول اما متوجه شد که کوچکترین شعف یا حس برانگیختگی نسبت به بدن کارل ندارد. وقتی با دستانش بدن کارل را لمس میکرد در سرش تکرار میکرد این مرد یک شریک زندگی ایدهآل است با بدنی مردانه … ادامهی خواندن
منتشرشده در داستان, داستان کوتاه, دستهبندی نشده
دیدگاهتان را بنویسید:
چای عصر در ملکوت
از همه دیرتر رسید. کلی هم پشت در موند. صدای خنده و جیغ باقی نگذاشته بود صدای در زدن رو بشنوم. آروم هم در زده بود لابد. دستهاش پنبهای بودن و معمولا وقتی بدون کمک جسمی سخت در میزد هیچ … ادامهی خواندن
منتشرشده در دستهبندی نشده
۳ دیدگاه
کارد میوهخوری
روز دادگاه وکیل کارل، مردی که همسرش سوزان را در پیکنیک تفریحی دو نفرهشان کشته و قطعه قطعه کرده بود، رو کرد به نیمکت هیئت مُنصِفِه و با صدای رسا گفت: خانمها، آقایان، اعضای محترم هیئت مُنصِفِه، خصوصیت بارز موکل … ادامهی خواندن
منتشرشده در داستان, داستان کوتاه
۶ دیدگاه
بخاطر ده سانتیمتر
شورای تقدیر از نامآوران شهر، به نشان افتخار و لوح تقدیر بسنده نکرد و تصویب کردند که مجسمهای برنزی از زن ورزشکار و تراسوری* که از بلندترین ساختمان شهر بدون وسایل ایمنی پایین پریده بود بسازند و نصب کنند جلوی … ادامهی خواندن
منتشرشده در داستان, داستان کوتاه
۲ دیدگاه
خوششانس سال ۲۰۲۱
بعد از اینکه آتش نشانها جنازه بو گرفته خانم تورینی را در کیسه سیاه زیپدار از طبقه چهارم ساختمان بیرون بردند، سرایدار در حال تلاش برای بازکردن پنجره راهرو رو به مامور پلیسی که فرم و خودکار رو به سمتش … ادامهی خواندن
منتشرشده در دستهبندی نشده
۳ دیدگاه
رقص دستکشهای ظرفشویی
بیست و چهار سال پیش روز بازی ایران و استرالیا اولین دوست پسرم را برده بودم ناهار یک رستورانی حوالی میدان آرژانتین بخاطر تولدش. یعنی در یک فیلمی دیده بودم زنی موفق برای دوستش تعریف میکرد که ایوان نامی را … ادامهی خواندن
منتشرشده در دستهبندی نشده
۱۷ دیدگاه
عکس بعدی.
اینکه باید در این لحظه چه عملی انجام بدهم رو اینستاگرام تعیین میکنه. کنار پیشخوان ایستاده بودم و قهوه سرد تلخ مینوشیدم که عکس شام دیشب خونه دوستم بود که نرفتم چون دعوت نبودم رو دیدم و فکر کردم چقدر … ادامهی خواندن
منتشرشده در دستهبندی نشده
۴ دیدگاه
آخرین هالووین باب رایدلی جونیور به روایت پدربزرگش
از اولش معلوم بود به حرفهام توجه نمیکنه. دقیقا بعد از اینکه خودمون رو به هم معرفی کردیم حس کردم دیگه حواسش به حرفهام نیست. به صورتم نگاه نمیکرد. طبیعی بود. یک زن زامبی اونهم با پوسیدگی و خوردگی نصف … ادامهی خواندن
منتشرشده در داستان, داستان کوتاه, دستهبندی نشده
۱ دیدگاه
ه.ز
چی از هدا واضح یادم مونده؟ جدا از تاب موهاش و گیرایی چشمهاش و مجسمههاش؟ اینکه همون چیزی رو نشون میداد که بود. که زندگی میکرد. شاید از هنرمند بودنش میاومد. اگر سرخوش بود، اگر عمیق درگیر یک شعری بود، … ادامهی خواندن
منتشرشده در دستهبندی نشده
۱ دیدگاه
فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش. گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش
فکر کردم این صفحه رو باز کنم کنارم هر فکری به ذهنم میرسه رو همینجا بنویسم. نیست که افکارم خیلی مهم و ثبتشون ضروریست. بعد فکر کردم حالا که قراره افکارم رو بنویسم به چی فکر کنم؟ بالای سرم یک … ادامهی خواندن
منتشرشده در دستهبندی نشده
۵ دیدگاه
Vaxed and Waxed
کلوب استریپتیز زنگبار بعد از ماهها تعطیلی خیلی ناقلا شده. زیر تابلوی بزرگ نورانی و نئونی دم درش که طبعا در طول روز جلوه خاصی ندارد روی نوار سفیدی که سابق جملاتی مثل “رقص لرزشی و حرکات انگیزشی” یا “قبل … ادامهی خواندن
منتشرشده در دستهبندی نشده
دیدگاهتان را بنویسید:
دامان دورادور مادرم
ما در این دور مست و بیخبریم سر این دور را تو میدانی -دیوان شمس مادرم پای تلفن پرسید نارگل رو یادت هست؟ گفتم نه. شروع کرد به ترسیم کروکی نسبت ما با نارگل. دختر خواهر آقای افسری، که پسرشون … ادامهی خواندن
منتشرشده در دستهبندی نشده
۱۹ دیدگاه
آیین دلبری
دلبری باید یک خاصیت مجزا باشد از کیفیت تن یا صورت. دلبری ذاتی نیست ولی کاملا هم اکتسابی نیست. شاید مثل قرار دادن هردو کف دست بدون خم کردن زانوان روی زمین. دلبری فرق دارد با سکسی بودن. نیازمند بازوان … ادامهی خواندن
منتشرشده در دستهبندی نشده
۱۱ دیدگاه
The Bruh Moment of Mosesُ
داستان از اونجا شروع شد که یک نقاشی قرن نوزده دیدیم به نام نخستین سوگواری اثر ویلیام-آدولف بوگرو که آدم و حوا بر جنازه هابیل گریه میکردند. بهش گفتم اینکه اولین مرگ تاریخ مذهبی بشر در اصل یک قتل بوده … ادامهی خواندن
منتشرشده در دستهبندی نشده
۳ دیدگاه