درباره
پیاده رو نوشتههای من است.-
نوشته های تازه
دیدگاه های تازه
- عادل اسماعیل پور در داستان خانواده پشت پنجره از دو منظر روایت دانای آویزان به سقف و راوی روبروی پنجره
- هليا در داستان خانواده پشت پنجره از دو منظر روایت دانای آویزان به سقف و راوی روبروی پنجره
- شهرام در داستان خانواده پشت پنجره از دو منظر روایت دانای آویزان به سقف و راوی روبروی پنجره
- حسین در داستان خانواده پشت پنجره از دو منظر روایت دانای آویزان به سقف و راوی روبروی پنجره
- ناشناس همیشگی در داستان خانواده پشت پنجره از دو منظر روایت دانای آویزان به سقف و راوی روبروی پنجره
پیوندها
یک سرخپوست خوب
در قند قزل آلا
نیمکاسه
تاملاتی زیر دوش حمام
شمال از شمال غربی
میچکا کلی
توکای مقدس
خرس
سرهرمس مارانا
سه روز پیش
آهو نمیشوی به این جست و خیز گوسپند
آقای چاغر
بلوط
لنگ دراز
کنارکارما
منصفانه
بولتس
ملالی نیست جز دوری شما
نیمدایره
برای خاطر کتابها
یک پنجره
اسدلله امرایی
آدم گلابی
بهناز میم
حسین وی
نشانی ها
بایگانی
- فروردین ۱۴۰۱ (۲)
- اسفند ۱۴۰۰ (۱)
- بهمن ۱۴۰۰ (۲)
- دی ۱۴۰۰ (۳)
- آذر ۱۴۰۰ (۴)
- آبان ۱۴۰۰ (۱)
- مهر ۱۴۰۰ (۸)
- شهریور ۱۴۰۰ (۲)
- مرداد ۱۴۰۰ (۱)
- تیر ۱۴۰۰ (۱)
- اردیبهشت ۱۴۰۰ (۱)
- فروردین ۱۴۰۰ (۳)
بایگانی ماهیانه: مهر ۱۴۰۰
آیین دلبری
دلبری باید یک خاصیت مجزا باشد از کیفیت تن یا صورت. دلبری ذاتی نیست ولی کاملا هم اکتسابی نیست. شاید مثل قرار دادن هردو کف دست بدون خم کردن زانوان روی زمین. دلبری فرق دارد با سکسی بودن. نیازمند بازوان … ادامهی خواندن
منتشرشده در دستهبندی نشده
۱۱ دیدگاه
The Bruh Moment of Mosesُ
داستان از اونجا شروع شد که یک نقاشی قرن نوزده دیدیم به نام نخستین سوگواری اثر ویلیام-آدولف بوگرو که آدم و حوا بر جنازه هابیل گریه میکردند. بهش گفتم اینکه اولین مرگ تاریخ مذهبی بشر در اصل یک قتل بوده … ادامهی خواندن
منتشرشده در دستهبندی نشده
۳ دیدگاه
بلند شدن از سر میز.
یک سریالی میدیدم بنام Maid ( اگر میخواهید سریال رو ببیند باقی رو نخونید. خطر لو رفتن داستان) میگفتم. سریال داستان مادر جوانی بود با دختری سه ساله که در خلال فرار از پارتنر … ادامهی خواندن
منتشرشده در دستهبندی نشده
۲ دیدگاه
از شما ممنونم دکتر نادیا چادْهری
اولین توییتی که ازش دیدم این بود. “امروز روزی است که به پسرم بگویم من در حال مرگ بر اثر سرطان هستم. به آن نقطه رسیده است که باید آن را از خود من بشنود. بگذارید همه اشکهایم الان جاری … ادامهی خواندن
منتشرشده در دستهبندی نشده
۳ دیدگاه
گیرم جهان یک وطنه، با مرزهای الکی.
صبح نوشته خ. رو خوندم. قلب کردم ولی ته دلم گفتم بمیرم برات ملخک. بعد رفتم بیرون راه برم و خیلی خوش و عاشق خودم بود. کیمونویی که ا. از ژاپن برام آورده بود تنم بود و مردم کیمونوم رو … ادامهی خواندن
منتشرشده در دستهبندی نشده
۴ دیدگاه
از وبلاگ کارپه
وبلاگ آهو نمیشوی به این جست و خیز گوسپند یا این یکی آیدا نوشته “یک اعتراف: از تمام شدن کرونا میترسم. از عادی شدن زندگی، از بازگشتن به آنچه بود. کرونا از یک جایی به بعد شد «ناتوانی دستهای سیمانی» … ادامهی خواندن
منتشرشده در دستهبندی نشده
دیدگاهتان را بنویسید:
پمپ پمپ شماست.
لوله کش یک کیسه سیاه در بسته را گذاشت وسط حیاط و گفت با این چه کنم؟ از پنجره طبقه بالا سرم را بیرون آوردم و مثل راپونزل پرسیدم چی هست؟ گفت پمپ قدیمی چاه فاضلاب. گفتم چه میشود کرد … ادامهی خواندن
منتشرشده در دستهبندی نشده
۲ دیدگاه
و گیسوانی از جنس لجن
چشمام بسته بود و روی چشمام پنبه گذاشته بود و روی پنبه اون عینک پلاستیکی مخصوص در معرض نور شدید قرار گرفتن. پس ابدا چیزی نمیدیدم. همزمان هم ازم خواسته بود که لبهام رو روی هم فشار بدم که بتونه … ادامهی خواندن
منتشرشده در دستهبندی نشده
۳ دیدگاه